داشتن یک همسایه، دوست، همکار یا بدتر رئیس و همسر با شخصیت غیر قابل تحمل واقعاً درد بزرگی است. اما آیا واقعاً شخصیت خود ما هم ایده آل است؟ با هم ده نشانه از شخصیتهای تهوع آور برای عامه جامعه را بررسی می کنیم.
1-شخصیت طلبکار: این نوع شخصیت بدون اینکه برای دیگران کار خاصی کرده باشد انتظار جانفشانی و ملتزم به رکاب بودن دارد. معمولاً این افراد بسیار حالت اعتیاد گونه دارند و هر قدر هم بدون دلیل به آنها بها بدهید باز ناراضی هستند.
راه حل: به تدریج خود را از زیر پالانی که بر دوش شما گذاشته اند خارج کنید. البته احتمالاً دچار تنش خواهید شد اما چون این افراد شناخته شده اند اطرافیان حق را به شما خواهند داد.
2-شخصیت سادیستیک: این نوع شخصیت مداوم به دنبال تخطئه کردن دیگران و در معرض ضعف و توهین قرار دادن دیگران است. این نوع شخصیت تهوع آورترین نوع شخصیت ممکن است و معمولاً دوام چندانی در محیطهای شغلی ندارند. بدترین حالت ممکن آن است که شما دارای رئیسی با چنین شخصیتی باشید.
راه حل: خندیدن و به شوخی گرفتن کارهای این افراد موجب می شود دچار سرخوردگی شوند. جملاتی مانند جدی میگویی؟ یا کنایه هایی مانند خودت را ندیده ای! جوابهای محترمانه اما سوزاننده ای برای این نوع افراد است. برخی مواقع سکوت و یا ترک محل حضور آنها هم لازم است.
3-شخصیت از خود متشکر: این نوع شخصیت مداوم در حال تعریف و تمجید از خود است و معمولاً هم حجم وسیعی دروغ را چاشنی کارهای خود میکند. این افراد از این جهت که پر چانه و وقت گیر هستند خسته کننده اند ضمن آنکه موجب برهم خوردن تمرکز شما می شوند.
راه حل: سرگرم کردن خود به کارهای روتین و جاری خود یا برقراری یک تماس ساختگی موبایلی و دور شدن چند لحظه ای از محیط
4-شخصیت خبررسان: این نوع شخصیت به طور مداوم در حال جستجوی یافتن چیزی است که برای روسا و یا مدیران جالب باشد تا از این طریق کمی توجه ارتزاق نماید. این نوع افراد خوش سر و زبان و اجتماعی هستند اما به شدت غیر قابل اعتماد!
راه حل: دادن خبرهای غیر واقعی و بی اعتبار کردن فرد در منظر مدیران و روسا! ضمناً گهگاه بد نیست پیامهایی که نمی توانید مستقیم مطرح کنید از طریق این مزدوران بی مزد منتقل کنید. تنها کاربرد مفیدشان همین مورد اخیر است.
5-شخصیت ناتوان ظاهرساز: این نوع افراد قابلیت سخنوری خوبی دارند و کلاً ادعاهایی در حد وسیع مطرح میکنند اما باید دقت کنید بر اساس مدعاهای آنها برنامه نریزید. مثلاً ممکن است مدعی شوند کاری را در مدت مشخصی انجام خواهند داد اما به زودی در خواهید یافت که توان آن را ندارند. این شخصیتها از این جهت که موجب بر هم خوردن نتیجه تلاش شما می شوند ناراحت کننده هستند.
راه حل: شناخت پیش از موعد و برنامه ریزی صحیح و واقعی
6-شخصیت جنگجو و رقابت طلب: این نوع افراد صرفنظر از اینکه نظر جمع چه چیزی باشد یک نظری مخالف و یا متفاوت دارند و بر آن اصرار هم میکنند. این رفتار آنها معمولاً برنامه ریزی و یا اشکال یابی را دچار مشکل میکند.
راه حل: عدم دعوت از این افراد جهت حضور در جلسات و مذاکرات و گزارش به مدیران مربوطه
7-شخصیت متکی: این نوع افراد منتظرند تا جمع تصمیمی بگیرد تا مسئولیتی متوجه آنها نشود. مهمترین نقص این افراد در این است که در جلسات تخصصی نظری ندارند و موجب توقف بحث می شوند. معمولاً علت اصلی این نوع رفتار در سازمان قرار دارد که عواقب تصمیمات تخصصی را پر هزینه کرده است اما در هر حال این شخصیت مضر به حال پیشبرد امور است.
راه حل: کسی که توان نظر دادن ندارد چرا باید در جلسه و یا حتی سازمان حضور داشته باشد؟
8-شخصیت راحت طلب: این نوع افراد همیشه مانند یک بازیساز فوتبال توپ را به دیگران پاس می دهند تا چیزی را به عهده نگیرند. مشکل این جاست که واقعاً در برخی موارد گره کار در دستان این افراد قرار دارد و اگر اقدام نکنند مشکل حل نخواهد شد.
راه حل: اجازه دهید تا مشکل ادامه یابد و کار بیخ پیدا کند و متوقف شود آنگاه صبر کنید تا توبیخ و اخراج آنها را ببینید!
9-شخصیت عصبی و فحاش: این نوع افراد معمولاً در زمان گره خوردن کار به جای کمک برای حل مساله به دنبال مقصر واقعی و یا خیالی می گردند تا از خجالتش در بیایند! این نوع شخصیت باید قبل از ورود به سازمان در مصاحبه شغلی شناسایی و بلوکه شود
راه حل: برخورد آنها تنها اخراج از سازمان است.
10-شخصیت ترکیبی از موارد فوق!
راه حل: فرار، خودکشی و …
نویسنده : جایلستان » ساعت 12:22 عصر روز دوشنبه 91 آبان 29

اگر پیش آمده که اسم شخصی را فراموش کرده باشید، اگر نام فیلمی را که هفته گذشته تماشا کردید از یاد برده اید، اگر احساس می کنید که زیاد این جمله را به زبان می آورید: "آخ، یادم رفته!"؛ نترسید که مبادا آلزایمر گرفته باشید. راه حل مشکل شما ساده است؛ شما نیاز به تقویت حافظه خود دارید.
حالا جدا از نوع تغذیه و راه های مختلفی که برای این کار توصیه می شوند، چند تمرین جالب برایتان داریم که می تواند کمی به تقویت حافظه تان کمک کند.
1 - چشم ها را ببندید. از توی کیف دسته کلید خود را بردارید. حالا بدون این که چشم ها را باز کنید سعی کنید کلید را داخل قفل قرار دهید و در را باز کنید.
2 - با هر دستی که عادت به مسواک زدن دارید، از امشب با آن یکی دست مسواک بزنید. مثلا اگر با دست راست مسواک می زنید، از امشب مسواک را با دست چپ بگیرید.
3 - برای شانه زدن نیز همان تمرینی را که برای مسواک زدن گفتیم انجام دهید.
4 - اگر همیشه عادت به یک دوش گرفتن ساده دارید، از این پس یک حمام کردن درست و حسابی را تجربه کنید.
5 - اگر هر روز با ماشین سرِ کار می روید از فردا گاهی اوقات قسمتی از مسیر را پیاده عازم محل کار خود شوید.
6 - به روی میز تحریر خود نگاهی بیندازید، حالا جای همه چیز را عوض کنید. مثلا جامدادی را به جای تراش رومیزی بگذارید.
7 - اگر سوار آسانسور می شوید، چشم ها را ببندید و سعی کنید دکمه طبقه مد نظر خود را فشار دهید. البته قبل از فشار دادن چشم هایتان را باز کنید تا اشتباها به طبقه دیگری نروید.
8 - در زمان زنگ تفریح کار یا کلاس، به جای نشستن و خوراکی خوردن، از جای خود بلند شوید کمی قدم بزنید و هوای تازه استنشاق کنید.
9 - اگر روی میز تحریرتان عکس یا ساعت رومیزی دارید، آنها را وارونه بگذارید.
10 - سعی کنید به جای نگاه کردن به غذا، از بو یا مزه آن پی ببرید که درون بشقابتان چه غذایی وجود دارد.
11 - سرگرمی تازه ای برای خود انتخاب کنید.
12 - اگر می توانید به ماهیگیری بروید.
13 - باغبانی را هم به شما پیشنهاد می کنیم تا حافظه خود را تقویت کنید.
نویسنده : جایلستان » ساعت 12:17 عصر روز دوشنبه 91 آبان 29
درست است که بیشتر آیپد ها سیستم عاملی متفاوت از سیستم های عامل لپ تاپ ها داشته و در نتیجه کاربری متفاوت تری دارند اما شاید یکی از معظلات افرادی که همواره لپ تاپ شان را به همراه داشتند، حجیم بودن و سنگین بودن آن بود که آیپد ها تا حد معقولی از این مشکل رهایی جستند.
همچنین بسیاری از افرادی که عادت داشتند که کارهای روزمره شان را با تلفن های هوشمندشان انجام دهند از کوچک بودن صفحه نمایش وسیله کاربردی شان گلایه داشته و در پی ارتقای آن بودن که با ورود آیپدها به بازار جهانی این مشکل نیز تا حد قابل قبولی برطرف شد.
با این تفاسیر آیپد وسیله ای کاربردی محسوب شده و افراد زیادی در سراسر جهان از این وسیله استفاده می کنند.
اما اگر شما هم تاکنون اقدام به خرید یک دستگاه تبلت با هر نوع برندی که دلخواه شماست، نکرده اید، به شما پیشنهاد می کنیم که این مطلب را تا انتها بخوانید.البته این مقاله به طور اختصاصی به برند اپل و محصول آیپد متعلق است اما به طور کلی می توان در مورد تمامی تبلتهای موجود در بازار از آن استفاده کرد.
امروز تصمیم داریم تا برای شما 7 نکته قابل توجه و مهم در خرید آیپد ها بر اساس نیازهای شما را مطرح کرده تا در نهایت به کمک انها مناسب ترین وسیله برای کارتان را تهیه کنید.
این نکات عبارتند از :
1.ابعاد مهم اند
در وهله اول برای خرید یک آیپد، به کاربرد آن برای انجام کارهای روزمره تان بیاندیشید و بر اساس آن سایز این دستگاه را انتخاب کیند.بسیاری از افراد که از این وسیله به عنوان وسیله بازی و تماشای تصاویر و ... استفاده می کنند که غالباً ترجیح می دهند که سایز آن کوچک بوده و حتی در جیب شلوار جین شان هم به راحتی جا شود.برای آنها آیپدهای با سایز 7.9 اینچی بسیار متناسب می باشد.اما برخی دیگر از افراد از این وسیله به عنوان E-book Reader استفاده می کنند که در این صورت این ابعاد برای آنها بسیار آزار دهنده و عملاً غیر قابل استفاده است.برای این کاربرد آیپدهایی با سایز 9.7 اینچی با وزنی حدود 1.44 پوند بسیار مناسب است.

2.آیا واقعاً یک E-book Reader می خواهید؟
پس از آنکه کابرد وسیله تان را مشخص کردید به دنبال ان باشید تا آیپذهایی مناسب با کارتان تهیه کنید.این بدان معناست که صفحه نمایش برخی آیپدها به گونه ای ساخته و طراحی شده که برای افرادی که می خواهند از این وسیله به عنوان یک کتابخوان استفاده کنند، شرایط مناسب تری را مهیا می کند.مثلاً از جهت نگه داری شارز و نحوه نمایش کلمات به وسیله جوهرهای e-ink همگی از جمله مواردی هستند که اگر تصمیم دارید تا کتابخوانی تهیه کنید باید به آن نی توجه کنید.
3.به قیمت پایه توجه کنید
در حال حاضر آیپد مینی جدیدترین محصولی است که به بازار عرضه شده و طبیعتاً از قیمت بالایی برخوردار است.همین ایپد مینی در واقع چیزی خیلی شاخص تر از آیپدهای قبلی نبوده و در نهایت همان امکانا را ارائه کرده با اندکی تفاوت یا سرعت بیشتر...
پس متناسب با کارتان آیپد مورد نیازتان را تهیه کنید نه صرفاً به خاطر اینکه این محصول جدید به بازار امده است!!
4.قدرت مورد نیازتان را مشخص کنید
نیاز شما و نحوه کارتان با آیپد همان چیزی است که قدرت موردنیاز برای آیپد شما را مشخص می کند.اگر فعالیتهایی و روزمره با آیپد انجام می دهید می توانید به ایپدهای مینی با قدرت پائین ولی از جهت ظاهری زیبا استفاده کنید.اما اگر کارتان تخصصی بوده و نیاز به پردازش بالا دارید بهتر است به سراغ آیپدهای نسل چهارم بروید.

5.لوازم مورد نیاز برای کاربردهای شما چیست؟
همانطور که می دانید بیشتر آیپدها مجهز به لوازم جانبی هستند که گاهاً با کاربردهای شما همخوانی ندارد .پس بهتر است بر اساس نوع کاربری تان آیپد موردنیازتان را انتخاب کرده و از پرداخت هر گونه هزینه اضافه بابت لوازم جانبی پرهیز کنید.
نویسنده : جایلستان » ساعت 12:32 عصر روز یکشنبه 91 آبان 28
- در کلاسی نشسته بودم که استاد ویژگیهای مدیران بزرگ را توصیف میکرد.مسلما با لیست او مخالف نبودم: داشتن دید سازمانی، اشتیاق کاری، الهام بخشی، فداکاری، انصاف، پاسخگویی و مسوولیتپذیری .
همه این ویژگیها برای مدیران بزرگ اهمیت دارند. به عنوان مثال «الهام بخش بودن برای گروه» توصیه بسیار خوبی است، اما چگونه باید این کار را در دنیای واقعی انجام داد؟ بعد از مدتی از آن دوره متوجه شدم،آموختههای لازم برای مدیریت به تنهایی از مدارس بازرگانی یا کنفرانسها و سمینارها کسب نمیشوند، بنابراین سعی کردم بهترین درسهای مدیریتی که از طریق کار و تجربه آنها را کسب کردهام در این مقاله ارائه کنم:
1. اطلاعات میآیند و میروند اما احساسات برای همیشه باقی میمانند.
آمار و نمودارها اهمیت دارند. توضیح دادن منطق و تفکر پشت سر یک تصمیم میتواند به ایجاد تعهد کاری و علاقه به انجام آن کار کمک کند. جداول، نمودارها، گرافها، تصاویر و... بسیار مفید هستند ولی به سرعت هم فراموش میشوند.امااگر کارمندی در مقابل دیگران شرمنده شود هرگز آن احساس را فراموش نمیکند. بنابراین نوع ارتباطات و روابط در سازمانها نقش بسزایی دارند. شما برای مدیریت صحیح باید دوبرابر زمانی که درباره اطلاعات و منطق کاری فکر میکنید درباره احساسات کارمندان فکر کنید. تصحیح اطلاعات اشتباه آسان است. ولی به هیچ صورت نمیتوان آسیبی که به عزت نفس یک کارمند وارد شده - چه به صورت عمدی باشد چه غیر عمدی - ترمیم کرد.
2. ایدههای ناب هرگز در سمینارها پیدا نمیشوند.
هرچقدر سمینارها راه خوبی برای به اشتراک گذاشتن جزئیات و اطلاعات پیچیده هستند، شیوهای وحشتناک برای به اشتراک گذاشتن ایدههای ناب محسوب میشوند.
ایدههای ناب میتوانند در یک یا دو جمله خلاصه شوند. کارمندان شما این ایدهها را دارند. تنها کاری که شما باید انجام دهید شنیدن است. کارمندان تان به خاطر شنیدن عاشقتان خواهند شد. به شما تضمین میدهم این کار باعث میشود تا افرادتان بهتر از گذشته و با اشتیاق بیشتری کار کنند.
3. افزایش مسوولیت کارمندان داوطلب، ایدههای ناب بعدی را نابود میکند.
بهترین کارمندان تمایل دارند تا از طریق بهترین ایدههایشان رشد کنند.طبیعی است که اجرای آن ایده به همان کسی که آن را ارائه داده است واگذار شود. علاوه بر این اگر آن شخص کارمند برجستهای باشد طبیعی است که چون بیشتر از هرکسی خواهان اجرایی شدن آن ایده است از او بخواهیم مسوولیت کار را قبول کند. مسلما بهترین کارمندان قبلا هم به سختی کار میکردند، بنابراین اگر هربار که پیشنهادی مطرح میکنند مسوولیت جدیدی به آنها واگذار شود طبیعی است که ایدههای بعدی آنها متوقف خواهدشد. همانطور که یک کارمند فوقالعاده یکبار به من میگفت: «بالاخره فهمیدم که باید پیشنهاد دادن را متوقف کنم زیرا هر بار که من یک پیشنهاد جدید دادم یک مسوولیت جدید به مسوولیتهایم اضافه شد» گاهی اوقات برخی از کارمندان از پذیرش مسوولیت جدید برای اجرای پیشنهادهایشان استقبال میکنند. اما همیشه اینطور نیست. چگونه متوجه شویم که برای یک کارمند بخصوص کدام راه مناسب تر است ؟ از خودشان بپرسید.
4. صرفا نکات مثبت را بیان کردن، معمولا نتیجه معکوس دارد.
تصور کنید نتایج پشت سر یک تصمیم را با افراد گروهتان در میان گذاشتهاید. طبیعتا شما تنها نتایج مثبتی که از آن تصمیم حاصل میشود را توصیف خواهید کرد. اما در همین حال کارمندان شما به صورت غریزی نکات منفی را جستوجو میکنند . به یاد داشته باشید که تقریبا هر خط خاکستری برای یک کسب و کار از نظر حداقل تعداد کمی از پرسنل، مشکی دیده میشود.
هرگز نکات منفی -حتی آن نکاتی که احتمال عملی شدنشان کم باشد- را نادیده نگیرید. درباره همه نکات منفی مخصوصا آنها که تاثیرشان مستقیما روی کارمندان است به صورت باز صحبت کنید. بهترین و بدترین چیزی که میتواند اتفاق بیفتد و چیزی که ممکن است عاید اعضای تیم شما بشود را کاملا به نمایش بگذارید.
وقتی که آزادانه درباره نکات منفی بالقوه، بحث میکنید کارمندان نه تنها احترام بیشتری برای شما قائل میشوند بلکه در اغلب موارد نهایت تلاششان را به کار خواهند بست تا مانع بروز آن نکات منفی شوند.
5. اطلاعات دقیق هستند، اما افراد حق دارند.
برخی اوقات اطلاعات به دست آمده شما را به عنوان مدیر یک کسب وکار به سمت نتایج غیرقابل اجتناب هدایت میکند،ولی با این وجود شما بازهم باید یک تصمیم متفاوت اتخاذ کنید. یک بار برای 30 نفر از پرسنل شرکت چرخش شغلی ایجاد کردم و شیفت کاری آنها را جابهجا کردم چون بر اساس دانستههایم در نتیجه این فرآیند به صورت خودکار 10 درصد به بهره وری کار اضافه میشد. من با وجود آن که میدانستم کارمندان با این جابهجایی جدید موافق نیستند، در موضع خود باقی ماندم، زیرا بر اساس آموختههایم معتقد بودم مدیران بزرگ در تصمیماتشان استوار هستند و تا رسیدن به نتیجه بر اهداف خود پایبندند. نتیجه این کار نشان داد که من کاملا اشتباه میکردم. مطمئنا جابهجایی کارکنان به نحوی که من انجام داده بودم روی کاغذ کارآیی داشت. یک تصمیم باید براساس مسائلی فراتر از تحلیل، منطق و استدلال اتخاذ شود.
هیچ تصمیمی هرگز نباید در خلأ اخذ شود چون در آخر، آن تصمیم باید توسط افراد اجرا شود.
مدیریت باید بر مبنای اطلاعات هدایت شود، اما مدیران بزرگ اغلب بر تفکرات شخصی عمل میکنند و این عملکرد حتی آشفته نیز به نظر میرسد. اگر کارمندان شما موافق شما نیستند از آنها بپرسید چرا، اما این پرسیدن نباید به این دلیل باشد که بتوانید از موضع خودتان دفاع کنید. برای آموختن بپرسید.
شما چیزهایی را میدانید که کارمندانتان از آنها بی اطلاع هستند و آنها نیز چیزهایی را میدانند که تا وقتی شما حرفهای آنها را نشنوید نخواهید دانست.
نوشته : Jeff Haden
ترجمه: مهدی سریرچی
منبع: Inc
نویسنده : جایلستان » ساعت 9:41 صبح روز پنج شنبه 91 آبان 25
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ...
ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم
اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم
کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم و تقریبا انداختمش با اخم گفتم: ”اه ! ازسرراه برو کنار"
قلب کوچکش شکست و رفت
نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم
وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی
برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی. آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.
خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی
آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی
در این لحظه احساس حقارت کردم
اشکهایم سرازیر شدند. آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم
بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم نمیبایست اونطور سرت داد بکشم گفت: اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان من هم دوستت دارم دخترم و گل ها رو هم دوست دارم مخصوصا آبیه رو
گفت: اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو ...
آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.
و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و نه خانواده مان
چه سرمایه گذاری نا عاقلانه ای! اینطور فکر نمیکنید؟!
به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟
نویسنده : جایلستان » ساعت 7:45 صبح روز شنبه 91 شهریور 11

قدرت بیان
جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت:
یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.
پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت.
در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.
جک از او پرسید: چی شده؟
جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو رفتم. یک روزنامه صبح برداشتم و ده دلار به صاحب دکه دادم. منتظر بقیه پول بودم،اما او به جای این که پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم در آورد.
به من گفت الان سرم خیلی شلوغ است و نمی توانم برای کسی پول خرد کنم.
فکر کرد من به بهانه خریدن یک روزنامه می خواهم پولم را خرد کنم.
واقعم عصبانی شدم.
جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی شکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است. جک در حالی است که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد.
بعد از صبحانه به جان گفت که یک لحظه منتظر باشد
و بعد خودش به همان روزنامه فروشی رفت …
وقتی به آنجا رسید، با لبخندی به صاحب روزنامه فروشی گفت: آقا، ببخشید، اگر ممکن است کمکی به من کنید. من اهل اینجا نیستم. می خواهم نیویورک تایمز بخرم اما پول خرد ندارم. فقط یک ده دلاری دارم. معذرت می خواهم، می بینم که سرتان شلوغ است و وقتتان را می گیرم.
صاحب روزنامه فروشی در حالی که به کارش ادامه می داد یک روزنامه به جک داد و گفت: بیا، قابل نداره. هر وقت پول خرد داشتی، پولش را به من بده.
وقتی که جک با غنیمت جنگی اش برگشت، جان در حالی که از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: مگر یک نفر دیگر به جای صاحب روزنامه فروشی در آنجا بود ؟
جک خندید و به دوستش گفت: دوست عزیزم، اگر قبل از هر چیز دیگران را درک کنی، به آسانی می بینی که دیگران هم تو را درک خواهند کرد ولی اگر همیشه منتظر باشی که دیگران درکت کنند، خوب، دیگران همیشه به نظرت بی منطق می رسند. اگر با درک شرایط مردم از آنها تقاضایی بکنی، به راحتی برآورده می شود.
——————————–
باد و خورشید
روزی خورشید و باد هر دو در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می کرد . باد به خورشید می گفت : من از تو قوی ترم خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم . خوب حالا چگونه ؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت من می توانم کت آن مرد را از تنش در آورم. خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد ، دکمه ی کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تنش خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت عجب آدم سرسختی بود ، هر چه سعی کردم موفق نشدم .مطمئن هستم که تو هم نمی توانی . خورشید گفت تلاشم را می کنم وشروع کرد به تابیدن . پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد .
مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت ، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست . دید از آن باد خبری نیست ، احساس آرامش و امنیت کرد . با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست . بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود . به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی منت به دیگران می بخشد از او که به زور می خواست کاری را انجام دهد بسیار قوی تر است .
———————————-
گاهی باید نشنید
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش
بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.
—————————————
ما چقدر فقیر هستیم
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
——————————–
خرید طوطی
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ 500 دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.
مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی 1000 دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد. و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: 4000 دلار.
مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟
صاحب فروشگاه جواب داد: صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.
——————————
جواب دندان شکن
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.
نویسنده : جایلستان » ساعت 7:26 صبح روز یکشنبه 91 تیر 11
الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.
الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.
سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها.
الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.
عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ.
وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.
أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.
صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ.
أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً.
اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها.
هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً.
اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ.
عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم.
وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.
معنی:
ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.
یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.
شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.
معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مای?) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.
کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.
بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.
خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.
درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه:) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.
او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ )
از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها
نویسنده : جایلستان » ساعت 8:6 صبح روز یکشنبه 91 تیر 4
یک راه ساده برای رفع زق زق و درد پا
راه دیگر رفع زقزق پا این است که کفشهای خود را درآورید؛ یک گلوله کوچک کاموایی یا توپ مانند یا حتی بطری شیشهای کوچک را زیر پایتان قرار دهید
اگر از جمله کسانی هستید که اغلب مواقع بویژه شبها هنگامی که کار و فعالیت روزانهتان تمام شده و در حال استراحتید، حس میکنید پاهایتان درد میکند یا به حالتی دچار شدهاید که اصطلاحا به «زقزق کردن» معروف شده، خوب است بدانید با چند نرمش ساده میتوانید بدون صرف هزینه، درد یا زقزق پای خود را تسکین دهید یا حتی از ابتلا به آن جلوگیری کنید.
چنانچه معمولا دچار چنین حالتی میشوید، احتمالا در طول روز زیاد سر پا می ایستید. اگر چنین است، سعی کنید در طول روز گهگاه ولو مدتی اندک در جایی بنشینید، کفشتان را درآورید (خوب است جایی در هوای آزاد باشید تا سبب رنجش دیگران هم نشوید!) و لحظاتی به پاهای خود استراحت دهید: ابتدا انگشتهای پایتان را در محوری افقی، آرام و باطمأنینه، از یکدیگر دور و سپس نزدیک کنید.
همین کار را در محور عمودی نیز انجام دهید. اگر در منزل به سر میبرید، میتوانید مدتی کوتاه کف پا را بالا گرفته، حالت باز و بسته کردن به آن بدهید تا شبانگاه به زُقزُق پا دچار نشوید.
راه دیگر رفع زقزق پا این است که کفشهای خود را درآورید؛ یک گلوله کوچک کاموایی یا توپ مانند یا حتی بطری شیشهای کوچک را زیر پایتان قرار دهید و آن را نرم و آرام با کف پا بغلتانید (البته اگر از بطری محتوی آب یخزده به این منظور استفاده کنید، بهتر و زودتر به نتیجه میرسید).
بطری را پنج تا هفت دقیقه در محلی که نشستهاید با حرکات رفت و برگشت به جلو و عقب و در سراسر کف پا، از انگشت تا پاشنه، بغلتانید تا زقزق پایتان تسکین یابد.
مصرف مخلوطی از اندکی عسل به اضافه یک لیوان آب همراه با دو قاشق سرکه سیب و تکرار آن طی چند شب پیاپی نیز بویژه اگر با نرمشهای پیشگفته همراه باشد، درد پایتان را آرام میکند. مالش یا ماساژ محل درد نیز باعث بهبود سریعتر درد و زقزق میشود.
نویسنده : جایلستان » ساعت 8:56 صبح روز چهارشنبه 91 خرداد 17
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند ؛ از همسر ، خانواده ، خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند .
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید ، برای هم اتاقیش توصیف می کرد .بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می گرفت .
مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت . این پارک دریاچه زیبایی داشت . مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند . درختان کهن منظره زیبایی به آن جا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد. مرد دیگر که نمی توانست آن ها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و احساس زندگی می کرد. روز ها و هفته ها سپری شد .
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .
مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد . آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند. هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد.
مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟
پرستار پاسخ داد : شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند.
نویسنده : جایلستان » ساعت 8:37 صبح روز سه شنبه 91 خرداد 9
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد.
او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.
عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.
پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.
بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.
چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟
پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید گفت:
تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب میدید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمیشکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را میپرستد.
نویسنده : جایلستان » ساعت 2:5 عصر روز سه شنبه 91 خرداد 2