سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تابستان 92 - جـایـلــسـتـان
اگه بدونید این دونه‌های کوچولو و ترشی که تو بعضی غذاها می‌خورید چقدر فایده داره، دیگه از نوشیدن دم‌کرده و آبمیوه‌ش دست برنمی‌دارید. بدن‌تون رو به دست زرشک بسپارید و معجزه‌ش رو خیلی زود ببینید.
اولین اتفاقی که بعد خوردن یه لیوان آب‌زرشک میوفته اینه که اعصاب‌تون آروم می‌شه. یه مدت که آب‌زرشک یا دم‌نوش زرشک بخورید با همه اضطراب‌ها و افسردگی‌های بی‌دلیل‌تون خداحافظی می‌کنید.
رگ‌ها، قلب و کبدتون با کمک زرشک انقدر خوب کار می‌کنه که انگار همه‌شون رو با سری جدید نو و آکبند عوض کردید. کبدی که خوب کار می‌کنه سموم بدن رو به موقع و به مقدار لازم دفع می‌کنه. در نتیجه خون رقیق‌تر می‌شه و خیرشو همه اعضا و تک تک سلولای بدن می‌بینن چون از همین خون باید تغذیه بشن.
زرشک چربی سوزه و این خاصیت‌ش به آدمای چاق چشمک می‌زنه تا بیشتر ازش استفاده کنن. چربی خون و فشار خون رو پایین میاره و خصوصا چربی‌های زیاد داخلی و شکم رو آب می‌کنه.
دم‌کرده زرشک خصوصا اگه با برگ و ساقه باشه برای درمان رماتیسم و نقرس یه داروی فوق‌العاده موثره.زرشک رو به هر شکلی که مصرف کنید از دهن تا دستگاه گوارش همه مسیر رو از باکتری‌ها و عفونت‌ها پاک می‌کنه، یبوست رو از بین می‌بره و به هضم و جذب مفید غذا کمک می‌کنه.
اگه بتونید زرشک تازه تهیه کنید، حتما رو شاخه‌هاش برگای ریزش رو می‌بینید. جویدن این برگا، لثه رو محکم می‌کنه و مانع خونریزی‌ش می‌شه.
حالا با اینهمه خاصیت به نظرتون این میوه ترش و خوشمزه لایق لقب یاقوت طبیعت نیست؟


نویسنده : جایلستان » ساعت 9:25 صبح روز یکشنبه 92 تیر 23


نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچکس از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم…
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت…
غصه هم می گذرد…
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند..
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز

 


نویسنده : جایلستان » ساعت 10:56 صبح روز دوشنبه 92 تیر 17






نویسنده : جایلستان » ساعت 11:15 صبح روز یکشنبه 92 تیر 16


برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.برای عشق خودت باش ولی خوب باش برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.

*عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن زیر باران نیست، عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود، و او هیچوقت نداند که چرا خیس نشده.

همه را دوست داشته باش ولی به 1 نفر عشق بورز... توی قلب همه باش اما قلبت ماله 1 نفر باشه.... عشق مثل گنجشک می مونه اگه محکم بگیریش تو دستات می میره اگه شل بگیریش فرار می کنه پس باید یه جوری بگیریش که تو دستات خوابش ببره

 



نویسنده : جایلستان » ساعت 9:26 صبح روز دوشنبه 92 تیر 10


من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمی‌دانم...
کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...

اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟
اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...


نادر ابراهیمی


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نکته :هرکسی را که میخواهیم نمی توانیم در قلبمان جا بدهیم (یعنی ما دعوتنامه را صادر میکنیم؛ بقیه اش به مهمان بستگی دارد)؛ چون آن شخص هم باید خودش بخواهد و بتواند با خودش کنار بیاید که برای ماندن در این قلب چه چیزهائی را باید کنار بگذارد؛ یعنی سبکبار بیاید تا راحت باشد وگرنه مشغول حمل و جادادن بارش میشود و از میهمانی قلب جا میماند!


نویسنده : جایلستان » ساعت 9:12 صبح روز دوشنبه 92 تیر 10


حاتم اصم که یکى از زهاد عصر خویش بود، مردى بود فقیر و عائله دار که به سختى زندگیش را اداره مى کرد، اما اعتقاد فوق العاده به خدا داشت شبى با رفقاى خود نشسته بود، صحبت حج و زیارت خانه خدا به میان آمد شوق زیارت به دلش افتاد به منزلش مراجعت کرد، زن و بچه هایش را اطراف خود جمع نمود و مقصدش را براى آنها بیان کرد و گفت : اگر شما با من موافقت کنید که به زیارت خانه خدا بروم ، من
براى شما دعا خواهم کرد.
زنش گفت :تو با این حال فقر و تنگدستى و این عائله زیاد کجا مى خواهى بروى ؟ زیارت بیت الله بر کسى واجب است ، که غنى و ثروتمند باشد، بچه ها هم گرفتار مادرشان را تصدیق کردند، جز یک دختر کودک که شیرین زبانى کرده و گفت : چه مى شود اگر شما به پدرم اجازه دهید؟ بگذارید هر کجا مى خواهد برود، روزى دهنده ما خدا است ،خداى متعال قدرت دارد، روزى را به وسیله دیگرى به ما برساند.
از گفتار این دخترک همه متذکر شده ، و او را تصدیق کردند و اجازه دادند که پدرشان به خانه خدا برود.
حاتم مسرور و خوشحال شد و اسباب سفر را فراهم کرد وبا کاروان حج حرکت نمود، از آن طرف همسایگان به منزل او آمدند و زبان به ملامت خانواده اش گشودند که چرا باا ین فقر و تهى دستى گذاشتید که پدرتان به سفر برود، چند ماه این مسافرت طول خواهد کشید شما از کجا مخارج زندگى را تاءمین مى کنید؟
همه بچه ها گناه را بار گردن دختر کوچک کردند و او را ملامت نمودند که اگر تو سخن نگفته بودى و زبانت را کنترل مى کردى ما اجازه نمى دادیم پدر به مسافرت برود، دختر متاءثر شد و اشکهایش جارى گردید سر به سوى آسمان بلند کرد، دستها را به دعا برداشت و گفت پروردگارا اینان به فضل و کرم تو عادت کرده اند و از خوان نعمت تو برخوردار بوده اند، تو آنها را ضایع مگردان و مراهم در نزد آنها شرمنده
مکن در حالیکه آنها متحیر نشسته بودند و فکر مى کردند از کجا قوتى بدست آورند.
اتفاقا حاکم شهر از شکار بر مى گشت ، تشنگى بر او غلبه کرده ، جمعى از همراهان را به در منزل حاتم فرستاد تا آب بیاورند، آنها در خانه را کوبیدند، زن حاتم پشت در آمد، پرسید چه کار دارید، گفتند: امیر درب منزل ایستاده مقدارى از شما آب مى خواهد، زن با حال بهت به آسمان نگاه کرده گفت :پروردگارا! دیشب گرسنه به سر بردیم و امروز امیر به ما محتاج شده و از ما آب مى طلبد.
زن ظرفى را پر از آب کرده نزد امیر آورد و از سفالین بودن ظرف غذر خواهى نمود. امیر از همراهان پرسید: اینجا منزل کیست ؟
گفتند: منزل حاتم اصم ، یکى از زهاد این شهر است ، شنیده ایم او به مسافرت بیت الله رفته و خانوده اش به سختى زندگى مى کنند.
امیر گفت : ما به اینها زحمت دادیم و از آنها آب خواستیم ، از مروت و مردانگى دور است که امثال ما به این مردم مستمند و ضعیف زحمت دهند و بارشان به دوش آنها بگذارند.
امیر این بگفت و کمربند زرین خود را باز نموده به داخل منزل افکند و به همراهانش گفت : کسى که مرا دوست دارد، کمربند خود را به داخل منزل بیندازد، همه همراهان کمربندهاى زرین را باز کرده و به داخل منزل افکندند، موقعى که خواستند برگردند، امیر گفت :
دورد خدا بر شما خانواده باد! الان وزیر من قیمت کمربندها را براى شما مى آورد و آنها با مى برد، خداحافظى کرده و رفتند چند لحظه اى طول نکشید که وزیر برگشت و پول کمربندها را آورد و آنها با تحویل گرفت ، چون دخترک این جریان را مشاهده  کرد به گریه افتاد از او پرسیدند، چرا گریه مى کنى ؟ باید خوشحال باشى ، زیرا خداى متعال به لطف خود، به ما وسعت داده است ، دختر گفت :
گریه ام براى آن که ما دیشب گرسنه سر بر بالش گذاردیم ، و مخلوقى بسوى ما یک نظر انداخت ، ما را بى نیاز ساخت ، پس هرگاه خداى مهربان بسوى ما نظر افکند آنى ما را وا نخواهد گذارد، بعد براى پدرش دعا کرد، پروردگار! همچنانکه به ما نظر مرحمت فرمودى و کار ما را اصلاح کردى نظرى بسوى پدر ما کن و کار او را اصلاح فرما


نویسنده : جایلستان » ساعت 7:12 صبح روز چهارشنبه 92 تیر 5